خدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه کهخدای عاشقاعطاکردبه ما یه فرشته آسمونی به نام ریحانه که، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

گل مامان و بابا

میزبانی گلها

دخترنازنازی من قبل از بدنیا اومدنت بابای مهربون گفت میخواد برای تو گل بگیره که وقتی میایی به خونه ات ببینی. گلهاتو ببین گل نازما : و   و گل یاسی که باهمدیگه برات از مدتها قبل در اتاق خواب گذاشته بودیم و چقدر هم اتاقمونو خوشبو کرده بود:   ...
11 دی 1392

اولین باری که....

عزیزکوچولوی من مدتیه که هر چیزیکه به دستت میرسه میگیری و بلافاصله سعی میکنی اونو در دهان کوچولوت بگذاری، هرچند هنوز خودت دستت رو به سمت اشیاء نمیبری که اونهارو بگیری. اما امروز صبح روز نه دیماه که از خواب بیدارشدی و منو کنارت دیدی دست کوچولوتو دراز کردی و دستمو گرفتی، وقتی دوباره دستمو جلوت گرفتم باز هم همون کارو تکرار کردی و دستمو گرفتی. انگار همه دنیا رو بهم دادند وقتیکه دست کوچولوتو غرق بوسه کردم عزیزم. قربون دستات بشه مامان ...
9 دی 1392

عملیات عکاسی

مامانی عزیزم، قربونت بشم که هر وقت نخواهی عکس بگیری خیلی مودبانه اینکارو میکنی. من و بابایی درین روز آفتابی ولی کمی سرد دیماه، یه بیستایی ازت عکس گرفتیم که دوتاشون رو برات میگذارم:    بابایی انواع و اقسام اداها رو درآورد  و منم که باغ تاریخی فین رو گذاشتم روی سرم از بس آواز خوندم    که برگردی و دوربینو نگاه کنی کوچولوی دوست داشتنی و بالاخره..... مرسی دخمل طلا     ...
7 دی 1392

اولین سفر داخلی بعد از تولد

عزیز دلم امیدوارم وقتی داری این خاطره رو میخونی اثری از آلودگی هوا در جایی که زندگی میکنی نباشه. دقیقا چهارماهته که اخطار آلودگی هوا در شهر تهران داده شد و ازونجا که من و بابایی دوست داریم که تو در بهترین شرایط ممکن باشی اومدیم یه جای خوش آب و هوا... آخه خوشگل مامان، الان مغز تو درحال شکل گیری و رشده و بهتره در هوای سالم باشی.  این اولین سفره تو با ماشینه. ما روزها با هم میریم کنارخونه در باغ فین یه گشتی میزنیم و میاییم. اینم چندتا از عکسهاته کوچولوی مامان :   بابایی مهربون خیلی زحمت کشید تا من بتونم اینجا و در این مکان تاریخی به اینترنت دسترسی داشته باشم و این خاطره را برات بنویسم.   راستی کلاه و شال محلی رو ام...
2 دی 1392
1